نوشتۀ بهرام بيضايي
نگارش فيلم نامۀ آينه هاي رو به رو توسط بهرام بيضايي در بهمن سال 1359به اتمام رسيده و دو سال بعد در زمستان 1361چاپ شده است. كاش مي توانستيم بگوييم فيلمش هم ساخته شده و ما اكنون فيلم نامه اي را نقد مي كرديم كه فيلمش نيز در دسترس می بود و مي شد آن را ديد و با فيلم نامه مقايسه و بررسي كرد كه در ساخت چه ميزان تغيير پذيرفته يا نپذيرفته ، و چرا ؟ اما افسوس !
جا دارد همین ابتدا بگویم كه آينه هاي روبرو فيلم نامه اي خلاقانه است كه در بسياري لحظات تبحر نويسنده اش مايۀ لذت خواننده مي شود.
مطلب از اين قرار است كه در بحبوحۀ انقلاب در حملۀ عده اي به محلۀ موسوم به قلعه كه به آتش سوزي و خانه خرابي فواحش مي انجامد، نزهت از خانه اي كه در آن ساكن است ، وحشت زده بيرون مي دود و از مردي به نام قناعت كمك مي خواهد. قناعت او را كه بچه محل قديمش بوده، مي شناسد و نزهت از اين كه شناخته شده، سرافكنده مي گريزد. قناعت نزهت را با خود به كافه اي مي برد و در آنجا هريك به شرح زندگي خويش مي نشينند. 22سال از آن روزها گذشته. نزهت خواهر سروان حق نظر است. سروان حق نظر يك تنه در ارتش طوري عليه رژيم شاه مبارزه مي كرده كه به نظر يك گروه بزرگ بيايد . نزهت هجده ساله و نامزد آقاي افتخاري است . افتخاري سه دهنه مغازه و يك پونتياك دارد و منتظر است همين كه نزهت ديپلمش را گرفت، با او ازدواج كند. اما دستگيري سروان حق نظر همه چيز را به هم مي ريزد . نزهت براي نجات جان برادر كه حكم تيربارانش آمده، به توصيۀيكي از مامورهاي زندان با تيمساري كه مسئول پرونده است، مي خوابد و طي يك هفته دست به دست شدن سرانجام مي فهمد كه بازي خورده و برادرش پيش از اينها تيرباران شده. او پيش از آن كه براي كامدهي نزد تيمسار برود، نامزدي اش را با افتخاري به هم مي زند و اين در حالي است كه افتخاري همچنان او را دوست دارد و ماجراي برادر نزهت كمترين تاثيري بر تصميم او نگذاشته. نزهت مطابق با فهم خود براي آن كه سطح تيمسار را پايين بياورد، با پايين ترين افراد جامعه همخوابه مي شود. پدرش از غصۀ فحشاي او دق مي كند و فاميل طردش مي كنند و او را حتي به مراسم ختم پدر راه نمي دهند . نزهت تا زماني كه پول دارد، در ازاي فاحشگي خود از كسي پول نمي گيرد. سرانجام از تك پراني دست برداشته، در قلعه ساكن مي شود و در اين مدت فقط يك فكر او را زنده نگه مي دارد، اين كه انتقام خود را از تيمسار بگيرد.
قناعت بچه محل نزهت و شاگرد اول دبيرستان است كه 12شاگرد دارد و مُهر دكتري از همان دوران بر پيشاني اش خورده. يكي از دوستانش از او مي خواهد كه نامۀ عاشقانه اي را كه براي نزهت نوشته، تصحيح كند. اين آغاز آشنايي قناعت با نزهت است كه يك دل نه صد دل عاشق او مي شود، درست موقعی كه افتخاري به خواستگاري نزهت آمده. قناعت سر نزهت با دوست هاش دعواش مي شود و كسي كه او را از كتك خوردن نجات مي دهد، سروان حق نظر، برادر نزهت است كه حتي وقتي بچه ها به او مي گويند قناعت عاشق خواهرت است، به قناعت مي گويد آدم پاي چيزي كه هست، بايد بايستد. و دلدارانه مي گويد من هم همسن تو كه بودم، عاشق بودم. شب امتحان كنكور قناعت ، ماموران ساواك سروان را دستگير مي كنند و هنگامي كه او را مي برند، سروان يواشكي مهرش را كه روي آن نوشته شده ملت ستم ديده ي ايران، به طرف قناعت مي اندازد و قناعت مهر را پنهان مي كند. درگیری فكری نزهت و دستگيري سروان چنان عميق است كه موقع امتحان کنکور اجازۀ تمرکز به قناعت نمی دهد. مردود مي شود و به سربازي مي رود و به عنوان كارمند دفتري در شهرباني زير نظر تيمسار مشغول كار مي شود و روزي كه نزهت براي كام دهي به نزد تيمسار مي رود، قناعت او را مي بيند و از اين رو به آن رو مي شود و از يك سرباز خوش خط منظم كه مدام تشويقي مي گيرد، تبديل به سربازي نامنظم مي شود كه مدام در اعداد و ارقام اشتباه مي كند و سرانجام تيمسار او را تنبيه كرده ، برایش اضافه خدمت می زند. بعد از پايان خدمت كارمند دفتر ثبت اسنادي مي شود كه محل ثبت ملك و املاك تيمسار است كه روز به روز بر ثروتش افزوده مي شود. قناعت كه آدرس محل زندگي تيمسار را دارد ، پس از سال ها تحمل تحقير ، حالا كه نزهت را پيدا كرده و روحيۀ از دست رفته اش را باز يافته ، اسلحه ای مي خرد و با مُهر سروان حق نظر طي يك برنامه ريزي به خانۀ تيمسار رفته ، او را با تير مي زند و مهر ملت ستمديدۀ ايران را بر پيشاني او مي كوبد …
بار اصلي فيلم نامه بر استفاده از تكنيك فلاش بك است كه بايد بررسي كرد و ديد آيا بيضايي در انتخاب اين تكنيك موفق عمل كرده يا خير؟ اصولا فلاش بك استفاده مي شود تا انگيزۀ يك شخصيت يا علت يك واقعه كه در شكل گيري حوادث بسيار تعيين كننده است، با توقف لحظۀ اكنون ِ داستان براي مخاطب بيان شود تا ارتباط او را با وقايع عميق تر كند، و از آن جا كه بيشتر وجهي توضيحي و روشنگرانه دارد، بايد موجز باشد و تا حد امكان بصري تا به حضور ذهن مخاطب كه منتظر پي گيري داستان است، لطمه نزند. استفادۀ بيضايي از اين تكنيك بسيار خلاقانه است. نگاه بيضايي در اين فيلم نامه كاملا تحليلي است. او دقيقا به بررسي چراي حوادث نظر دارد و با طرح درام نزهت و قناعت كه در عين حال عناصر تيپ را هم دارا هستند، مي خواهد سرنوشت جامعه اي را بيان كند كه استبداد حيثيت و خلاقيت آحادش را نابود مي كند و از آن ها انسان هايي مفلوك و سترون و خود فروش مي سازد. اين تكنيك به بيضايي امكان مي دهد بي آن كه اسير اطناب شود، با گزينش و گلچين كردن حوادث، دنياي داستاني خويش را آن گونه كه در سر مي پرورد، بسازد . اگر قرار بود زندگي نزهت و قناعت در زمان حال ساخته شوند، قطعا بيضايي ناچار از نوشتن يك سريال بود، بگذريم از آن كه خود را اسير حوادثي مي كرد كه زمان حال بر روايت داستان تحميل مي كند و از شرح آن ها گريزي نيست و پرهيز از آن ها در روايت اخلال ایجاد خواهد کرد. نكتۀ ديگر اين كه مخاطب چون در زمان حال با فلاكت زندگي نزهت و نيز قناعت مواجه است، دوست دارد ( فقط كنجكاو نيست ) بداند چرا و چه چيزي بر آن ها رفته كه از آن اوج به اين حضيض در افتاده اند. بيضايي با اين ترفند دقيقا در راستاي هدف خود عمل مي كند، يعني هم مخاطب را اسير داستان مي كند ( با درگير كردن كنجكاوي او ) و هم سطح آگاهي او را ارتقا مي بخشد ( با تحليل وقايع ) . نكتۀ ديگر ي كه بايد به دلايل قبلي افزود، درگير كردن سطحي ديگر از عاطفۀ مخاطب است. مخاطب همين كه در ابتداي فيلم نامه متوجه مي شود كه نزهت فاحشه اي است كه از قلعه رانده شده ، حسرتش بر افول زندگي او بسيار بيشتر از آن مي شود اگر نزهت را در مسير وقايع دنبال مي كرد. آگاهي از روند فاحشگي نزهت كه نتيجۀ فساد حاكم بر دیوانسالاری است، دريغ و درد و افسوس مخاطب را بيشتر مي كند، زيرا در نتيجه گيري نهايي خود، نزهت را قرباني جامعه مي بيند. پس انتخاب اين تكنيك از سوي بيضايي با توجه به اهدافي كه ذكرشان رفت ، هوشمندانه است. اما طي سه باري كه فيلم نامه را خوانده ام ، هر بار با اشتياق غرق روايت نزهت شده ام ، اما روايت قناعت مرا جلب نكرده و برايم سوال شده كه چرا قناعت نمی تواند هم اندازه با نزهت همذات پنداری ایجاد کند؟ بررسي انگيزه ها و وقايعي كه براين دو رفته ، مطلب را روشن مي كند:
1- انگيزه اي كه زندگي نزهت را ويران مي كند ، نجات جان برادر است. او جسم خود را مي فروشد تا مگر از تيرباران او بگذرند. اما آنچه قناعت را ويران مي كند، به گفتۀ خودش لحظه اي است كه مي بيند نزهت براي كام دهي به نزد تيمسار مي رود. آيا عشق يك طرفۀ او به نزهت كه عشقي نو جوانانه است، مي تواند دليلي محكم براي ويراني زندگي قناعت باشد؟
2- نزهت وقتي مي فهمد فريب خورده ، شروع مي كند به از خود انتقام گرفتن ، زيرا احساس مي كند شرافت خود را به عبث فروخته و حالا مشغول خود زني است. با این که كارش و تصميمش احمقانه است، هرچند به او حق نمی دهیم، اما دركش مي كنیم. او همه چيز را از دست رفته مي بيند، حيثيت خانواده را بر باد داده، مبارزۀ برادر را به لجن كشيده و بهترين مستمسك را براي انتقام گيري رژيم از عملكرد برادرش به دست آن ها داده ، اما قناعت چي؟ قناعت قرباني ناتواني هاي خود است . نه جرات ابراز عشق دارد نه وقتي مي بيند نزهت دارد براي كام دهي به نزد تيمسار مي رود، اقدامي صورت مي دهد . حتي جلو نمي رود ماجرا را از او بپرسد ، فقط در خود فرو مي ريزد و از يك سرباز منضبط به يك سرباز نامنظم تبديل مي شود كه همين گيجي در حساب و كتاب باعث مي شود تيمسار با توجه به سابقۀ ممتاز او اشتباهاتش را در ارقام خرابكاري فرض كرده، مدت سربازي او را دو سال افزايش دهد . تيمسار اگر به دروغ نزهت را فريفته و از او كام گرفته، قناعت را به حق تنبيه مي كند. هر كس ديگري هم بود، او را تنبيه مي كرد، چنان كه استوار نيز او را به خاطر ريختن جوهر روي دفتر مجازات مي كند. نبايد فراموش كنيم كه قناعت مُهر سروان حق نظر را از او گرفته ، يعني بايد ادامه دهندۀ راه او باشد، اما از قناعت هيچ واكنشي سر نمي زند، يعني اگر مي بيند تيمسار در عين آن كه حكم مرگ سروان را صادر كرده و حالا هم مي خواهد از خواهر سروان کام بگیرد، همچنان منفعلانه برخورد مي كند. منظور من از كنش اين نيست كه دست به حركتي خارج از چارچوبي كه بيضايي در نظر دارد، بزند، بلكه اقدام به كنش است تا راه را بر اعتراضاتي از اين دست كه ناشي از ضعف طراحي شخصيت است، ببندد . مي توانست برود جلو و نزهت را صدا بزند، اما هم استوار با تشر او را از اين كار باز دارد هم نزهت كه از ديدن هم محلي خود دستپاچه شده، سعي در گريز از او داشته باشد. به اين ترتيب در فيلم نامه هم تغييري ساختاري ايجاد نمي شد.
3- نزهت قصد خودكشي دارد و اين كار را هم مي كند، اما زنده مي ماند با اين انگيزه كه روزي تيمسار را بكشد. قاعدتا اگر دستش به تيمسار مي رسيد، او را مي كشت يا زخم مي زد، اما قناعت دستش به تيمسار مي رسد، چه در شهرباني چه در دفترخانه، اما انفعال او مانع از انجام هرگونه كنشي است، انفعالي كه دليلي قانع كننده برايش انديشيده نشده است. مثلا چرا او كه در شهرباني است و در محلي خدمت مي كند كه به تيمسار وصل است، هيچ اقدامي حتي در حد خبر بردن براي خانوادۀ حق نظر از او سر نمي زند؟ خبر بردن براي خانواده اي كه تشنۀ خبر از فرزندشان است، نمي تواند دليل خوبي براي ايجاد يك رابطه باشد؟ درست است كه قناعت در جريان ازدواج عنقريب نزهت با افتخاري است، اما او به خاطر عشقي كه از آن ويران مي شود، چرا حاضر به كمي فداكاري نيست و چرا از اوضاع سروان حق نظر در زندان اطلاعات كسب نمي كند و چرا در جريان ماوقع نيست و اگر هست، چرا به خانوادۀ او خبر نمي دهد تا نزهت به اين گرداب در نيفتد؟ به اين مورد بعد بيشتر مي پردازم كه نبودِ يك رابطۀ عاشقانه حتي از نوع نوجوانانه اش چه لطمه اي به اين درام، مخصوصا بخش مربوط به روايت قناعت زده است. فراموش نكنيم كه او شاگرد اول دبيرستان و احتمالا منطقه بوده و دوازده تا تا شاگرد خصوصي هم داشته. اين همه بايد از او آدمي با اعتماد به نفس بسازد، ضمن آن كه در خانه شان هم رفتار پدر و مادرش با او رفتاري سازنده است نه ويرانگر. پس اين همه انفعال براي چيست ؟ البته از دفترخانه آدرس تيمسار را بر مي دارد و به در خانۀ او مي رود، اما مشخص نيست به چه قصد؟ آيا كشتن؟ اگر كشتن است، چرا بدون برنامه ريزي كه باز در ادامه مفلوك تر از پيش به نظر آيد؟
4- اگر بيضايي ميان نزهت و قناعت رابطه اي در همان دوران ايجاد مي كرد، در حد رد و بدل نامه، يا ديداري گذرا در كوچه كه از آن بوي عشقي پاك برخيزد، آيا افسوس اين دو كه اكنون يكديگر را ويران پيدا كرده اند، بيشتر و موثرتر نمي شد؟ به نظرم آنچه روايتِ قناعت را ضعيف مي كند و از تاثير آن مي كاهد، يكي هم فقدان رابطه اي چنين در گذشته است. اگر نزهت با وجود عشق به قناعت ناچار مي شد به ازدواج با افتخاري تن دهد، اكنون بر بار حسرت كار مي افزود و همدلي مخاطب با قناعت بيشتر مي شد و به او حق مي داد كه خراب ِ رابطه اي عاشقانه شده باشد، رابطه اي كه يكي در آن به قولي كه داده، عمل نكرده. در اين صورت قناعت وزن بيشتري مي يافت، وزني كه تا حدود زيادي ترازوي دو روايت را ميزان مي كرد. اگر اين رابطه وجود مي داشت، ما در روايت نزهت نشاني هرچند كوچك از قناعت مي ديديم و با او بيشتر آشنا مي شديم و همين حضور، احساس ما را نسبت به او در روايت خودش برانگيخته تر مي كرد، چنان كه در روايت قناعت حضور گاه به گاه نزهت در پشت شيشه يا در كافه اي كه قناعت با منيژه قرار دارد، به روايت جاني ديگر مي بخشد، زيرا ما اكنون با نزهت كاملا آشناييم و ديدن او در موقعيت هاي قناعت حسرت مخاطب را از جبر زندگي بيشتر مي كند.
با احتساب مطالبي كه ذكرشان رفت ، مشخص مي شود كه چرا روايت قناعت به غنا و قوت روايت نزهت نمي رسد، چه در انگيزه ها چه در كنش ها چه در واكنش ها، و طبيعي است كه عواطف مخاطب هم كمتر و ضعيفتر درگير شود و نتيجه اين كه روايت دوم گرفتار ملال مي شود. يعني ضعف در پردازش شخصيت قناعت تكنيكي را كه قابليت هاي خود را در روايت نزهت به خوبي نشان داده، در روايت قناعت به ضعف كشانده است. ضعف در پرداخت شخصيت تنها به قناعت منحصر نمي شود. بررسي شخصيت نزهت نيز ما را همچنان با سوالهای بسيار روبرو مي كند. اصولا چرا نزهت بايد با وجود داشتن برادر مبارزي مثل سروان كه جان در راه عقيده مي دهد، و نيز پدري كه دبير است، ساده ترين راه را كه همان تن فروشي است، انتخاب كند؟ مشكل ديگري كه در فيلم نامه جای خالی خود را نشان می دهد، اين است كه حتی در سكانسي كوتاه به رابطۀ خواهر و برادر نپرداخته. اساسا ما سروان را در خانواده نمي بينيم. مثلا آيا در خواستگاري افتخاري از نزهت حضور داشته؟ اظهار نظري كرده؟ افتخاري را مناسب براي نزهت ديده؟ آيا در بارۀ مبارزاتش يا حداقل خط مشي اش با نزهت صحبتي كرده؟ آيا افكار خودش را به او منتقل كرده؟ آيا تاثيري بر نزهت داشته؟ به او خط داده؟ جدا از مسائل سياسي كه فرض كنيم پنهاني بوده و سروان به دلايل امنيتي كمترين اشاره اي به آن نداشته، از نظر اخلاقي چگونه رابطه اي با خواهر داشته؟ روابطشان گرم بوده؟ يا سروان به دليل مبارزاتش از خانه و خانواده غافل بوده؟ در يكي دو نمايي كه از سروان مي بينيم، به ظاهر آدم تاثير گذاري است و حرف از عدالت مي زند و تاثيرش چنان است كه قناعت را شيفته مي كند، اما چگونه است كه اين تاثير در نزهت وجود ندارد يا اگر دارد، عملكرد نزهت چنين عوامانه است ؟ انگار نه انگار كه او ديپلمه است. تصور كنيم كه ديپلم در سال 1345از چه ارزشي برخوردار بوده است. آيا بهتر نبود او به زور مورد تجاوز تيمسار قرار بگيرد نه اين كه خود با پاي خود به اين منظور به سراغ تيمسار برود؟ در اين صورت بار ظلم تيمسار بيشتر نمي شد و مظلوميت نزهت افزونتر؟ در اين حالت درست است كه نزهت فريب بازي تيمسار و سيستم حاكم را مي خورد، اما اين كه خود با پاي خود چنين انتخابي را كرده، از همدلي با او مي كاهد و اين سوال را پيش مي آورد كه آيا نمي توانست به راه هاي ديگري متوسل شود؟ مثلا با پولي كه فراهم مي كنند، حالا با فروش خانه يا از طريق افتخاري، به اين مشكل رسيدگي كنند؟ آنچه عرض مي كنم، به اين دليل است كه بيضايي بايد همه ي راه هاي عقلاني ممكن را به روي نزهت مي بست تا فاجعه اي كه بر او مي رود، تاثيرش صد چندان شود. از نكات ديگري كه همدلي مخاطب را با نزهت ضعيف مي كند، استدلال هاي سخيف او براي تن فروشي است. او با عرضۀ خود به هر كس و ناكسي مي خواهد از تيمسار انتقام بگيرد ؟ اگر براي عرضۀ خود به تيمسار دليل ِ حفظ جانِ برادر را دارد، در عرضۀ خود به ديگران چه دليلي دارد؟ درست است كه از نظر رواني در هم شكسته و ناخودآگاه در پي نابودي خود است، اما انگيزۀ دراماتيك او بر فاحشگي چيست ؟ او با اين عمل خود هم پدرش را دق مي دهد هم برادرش را به عنوان يك مبارز به لجن مي كشد. و تعجب آور اين كه وقتي صحبت از كار در اداره جات مي شود، دختر ديپلمۀ آن دوران دليل مي آورد كه در اداره جات از زن جماعت چيزي ديگر به جز كار مي خواهند. اين استدلال از سوي زني كه خود را رايگان در اختيار هر كس و ناكسي قرار مي دهد، بسيار سست و بي مايه است و از آن خطا هايي كه واقع نمايي كل اثر را مخدوش مي كند. در خصوص قناعت نيز همين گونه است. يك شاگرد درسخوان ناگهان عاشق مي شود، عشقي كه طبيعي است و تجربه اي همگاني، اما چنين عشقي به شكلي كه در فيلم نامه آمده، قابليت نابود كردن يك زندگي را ندارد، مگر آن كه شخصيت مورد نظر غير طبيعي باشد كه فيلم نامه در اين خصوص اطلاعاتي در اختيار نمي گذارد. در خصوص سروان حق نظر هم تكليف روشن نيست. آيا ما بايد سروان را دوست داشته باشيم يا از او متنفر باشيم؟ ظاهرا بيضايي مي خواهد بگويد در جامعۀ استبداد زده كه آحاد جامعه از ترس منفعل مي شوند، وجود انسان هايي مثل سروان حق نظر كه قيام مي كنند، حتي يك تنه، ارزشمندند، اما در عمل او را عامل بدبختي خانواده اش و نيز افرادي همچون قناعت كه از او تاثير مي پذيرند، نشان مي دهد. يعني قرار است ما او را دوست داشته باشيم، اما در عمل از او متنفر مي شويم. در خصوص تيمسار نيز مطلب از همين قرار است : او شخصيت منفي فيلم نامه است و نماينده ي سيستم توتاليتري كه حاكم بر جان و مال و ناموس مردم است و از آن در پي حفظ قدرت ( دستگيري و تيرباران سروان حق نظر به عنوان مخالف سيستم و مبارز با آن ) و لذات خويش ( كامجويي از نزهت با فريب او ) بهره مي برد. متاسفانه چون رژيم شاه مورد نقد قرار نمي گيرد ( مگر هر اثري نبايد قائم به خود باشد؟)، تيمسار نيز در سطح مي ماند و در تجزيه ا ي كه از نقش او صورت مي گيرد، حتي مظلوم واقع مي شود، مظلوم از منظر يك شخصيت داستاني نه يك شخصيت حقوقي. بیضایی با كم كاري در پرداختن به نقد قدرت رژيم و نقش موثر و ويژۀ تيمسار در اين ساختار حق مطلب را در خصوص او ادا نكرده است. توجه داشته باشيم كه اين تيمسار نيست كه از نزهت دعوت كرده براي كامجويي، بلكه نزهت خود براي كامدهي به نزد تيمسار رفته . بساط عيش را هم كه كار چاق كن هاي شهرباني برايش فراهم كرده اند. قرار هم نيست او معلم اخلاق باشد يا وجدان بيدار شهرباني. او براي حفظ قدرت آنجاست. اتفاقا چه كامي شيرين تر از كام خواهر مبارزي كه قصد براندازي نظام شاهي را داشته؟ اگر رذالتي هم هست، در ماموران دون پايه اي است كه براي رسيدن به مقداري پول هم نزهت را فريب مي دهند هم بساط عيش براي تيمسار فراهم مي كنند. تيمسار در واقع ميوۀ آماده را مي چيند. پس چرا ما بايد از او بدمان بيايد و از نزهت كه با پاي خود براي عرضه ي خود رفته، خوشمان بيايد؟ اگر نزهت و قناعت قرباني سيستم اند، تيمسار هم قرباني همان سيستم است، با اين تفاوت كه يكي در جايگاه قدرت است و ديگري در جايگاه ضعف، اما هر دو مفعول قدرتند. در اثبات اين ادعا همين بس كه تيمسار در پايان كشته مي شود. نگرشي چنين در شخصيت پردازي سبب مي شود كه در ميان اين همه آدم بد، ناگهان يكي مثل مادام پيدا شود كه زن خيلي خوبي است و مثل يك مادر در حق نزهت دلسوزي مي كند و براي او جا و مكان در نظر مي گيرد. متاسفانه اشكالاتي از اين دست به باور پذيري اثر لطمه زده است و خواه ناخواه اين نتيجه گيري از آينه هاي روبرو بر مي آيد كه مبارزه با دستگاه فساد بي فايده و عامل شر است، تصوري كه سبب مي شود شخصيت ها در اين دنياي بر ساخته مطابق با خواست تحميلي بيضايي پيش بروند نه متناسب با كرامت انساني و نه مطابق با شأن آدميزادي شان، و از آن جا كه طرح داستان بر محور دو شخصيت نزهت و قناعت شكل مي گيرد، ساختار اثر برخلاف ظاهر شكيل آن به شدت سست مي نمايد. مثلا دقت كنيد در خصوص لحظۀ سرنوشت سازي كه درام بر اساس آن شكل مي گيرد: نزهت و پدرش پس از رفت و آمدهاي بسيار براي ديدن سروان حق نظر در زندان موفق به گرفتن اجازه مي شوند. ناگهان پدر مي گويد من نمي توانم، و علت نتوانستن را ناراحتي قلبي خود مي داند و اين كه قلب من تحمل ديدار فرزند را در اين حالت ندارد، پس نزهت جاي پدر مي رود و سنگ بناي همۀ بدبختي ها را مي ريزد . ممكن است اين همه در واقعيت ممكن باشد، اما براي پي ريزي لحظه اي سرنوشت ساز در واقع نمايي اثر بسيار دليل سستي است. قطعا مي شد با ترفندي ديگر اين لحظه ي حساس را استوارتركرد. مثلا پدر سکته کند و بستری شود و نزهت ناچار به تنهایی عازم شود. يا نوع برنامه ريزي قناعت براي كشتن تيمسار در پايان با توجه به انگيزه اي كه از يافتن نزهت براي ادامۀ زندگي پيدا كرده، سست است. آيا قصد بيضايي اين بوده كه بگويد خلاقيت قناعت با يافتن نزهت فعال شده؟ تلفن زدن او به منزل تيمسار و اداي محافظ در آوردن و دلايل سست تراشيدن براي كساني كه طي يك نظم ساليانه در خصوص تغيير و تنظيم محافظان شخصي، از همان سست انديشي هايي است كه به باور پذيري كار لطمه زده، هرچند اگر بيضايي با هوشمندي سعي كرده باشد كه براي اين ترفند دليل بتراشد. قناعت مي توانست به دور از اين گونه نقشه هاي سست و غير قابل باور در اقدامي متهورانهتر تيمسار را هدف قرار دهد …
1384